جدول جو
جدول جو

معنی شکن گیر - جستجوی لغت در جدول جو

شکن گیر
(اَ لَ)
مواج. پر از امواج. متلاطم. پر از چین و تاب. (یادداشت مؤلف) :
در او آبگیری به پهنای باغ
شناور در آب شکن گیر ماغ.
اسدی.
زره پوشان دریای شکن گیر
به فرق دشمنش پوینده چون تیر.
نظامی.
شکن گیر گیسویش از مشک ناب
زده سایه بر چشمۀ آفتاب.
نظامی.
مکن بازی بدان زلف شکن گیر
به من بازی کن امشب دست من گیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لکه گیر
تصویر لکه گیر
آنکه لکۀ چیزی را پاک کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکارگیر
تصویر شکارگیر
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صیدبند، نخجیرگر، شکارگر، نخجیرگیر، نخجیرگان، قانص، متصیّد، نخجیروال، حابل، نخجیرزن، صیدگر، صیدافکن، صیّاد
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن به مبتلایان امراض روحی است و مدعی است با جن ها رابطه دارد و قادر به تسخیر جن می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون گیر
تصویر خون گیر
حجّام، رگ زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شست گیر
تصویر شست گیر
کمان دار، تیرانداز
فرهنگ فارسی عمید
(اَرْ رَ / رِ کَ / کِ)
شست گر. تیرانداز و کماندار. (ناظم الاطباء). کماندار و تیرانداز. (آنندراج). تیرانداز. (غیاث اللغات) :
اگر خسرو شست میران بود
هم آماج این شست گیران بود.
نظامی.
رجوع به شست گر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
گرفتار. ظاهراً مانند نمک گیر:
مشوبر طرۀ شیرین شکرگیر
وگر گیری نخست از خویشتن گیر.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کارگر که نان از تنور بیرون آرد،
انبری که بوسیلۀ آن نان را از دیوار تنور جدا کنند و بیرون آرند، نان چین
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کین گیرنده، کین کش، انتقامجو، کینه جو، کینه توز: المؤمن لیس بحقود، مؤمن کین گیر نبود، (کیمیای سعادت غزالی)، رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه لکه گیرد (از لباس و جز آن) ، آنکه اصلاح قسمتهای ریختۀ گچ و مانند آن از دیواری یا سقفی کند
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ چَ)
صیاد. (زمخشری) (ناظم الاطباء). شکارگر. (ناظم الاطباء). شکارچی. نخجیرگر. و رجوع به مترادفات شود
لغت نامه دهخدا
گیرنده و اسیرکننده پادشاه، (ناظم الاطباء) :
گر او را کمندی بود ماه گیر
مرا هم کمندی بود شاه گیر،
نظامی،
،
که شاه او را گرفته باشد
لغت نامه دهخدا
(اُ)
چین دار. (ناظم الاطباء). بانورد. نغاض. (یادداشت مؤلف) : مقدّع، چیز شکن دار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ خوا/خا)
گیرندۀ شانه، بمعنی شانه پیچ باشد. (بهار عجم) :
زلفی که سر ز صحبت خورشید میکشد
از پنجۀ رقیب چرا شانه گیر نیست.
میریحیی شیرازی (از بهار عجم).
ز سودای دلم او را زیان نیست
ندانم از چه زلفش شانه گیراست.
سلیم (از بهار عجم).
زلف شام غمم از بس بود آشفته سلیم
شانه گیرست ز آمیزش اوکاکل صبح.
سلیم (از بهار عجم).
رجوع به شانه پیچ شود
لغت نامه دهخدا
شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد، دلیر پر زور پر قوت نیرومند، مست
فرهنگ لغت هوشیار
کارگرنانوایی که نان ازتنور بیرون آورد، انبری که بوسیله آن نان را از دیوار تنور جدا کنند و بیرون آرندنان چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکر گیر
تصویر لشکر گیر
کسی که لشکردشمن را مغلوب کند فاتح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن گیر
تصویر جن گیر
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرگیر
تصویر شکرگیر
گرفتار، نمک گیر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لکه های پارچه و لباس و غیره را پاک کند، آنکه قسمتهای ریخته گچ و غیره را از دیوار یا سقفی اصلاح کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهر گیر
تصویر شهر گیر
پادشاهی که کشوری را تصرف کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنشگیر
تصویر کنشگیر
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره
آزار دهنده، زورگو
فرهنگ گویش مازندرانی
بلندکن
فرهنگ گویش مازندرانی
چروکیده، چین خورده
دیکشنری اردو به فارسی